شهید محمد رضا غلام
شهید محمد رضا غلام
زدم پشت دستم وگفتم:« وای مادرجون! طوریت که نشد؟ پس چند روزه که دلم شور میزنه، به خاطر همینه. ».
با لبخندی از من پرسید:« راضی نبودی؟ راستش رو بگو! ».
من هم به جای جواب سؤال او پرسیدم:« من که راضیام، خدا به همرات برو جبهه. فقط بهم بگو چرا این جوری فکر میکنی؟ ».
جواب داد:« از کوه پرت شدم، ولی سالم موندم. به دلم اومد رضایت نداری. اومدم پیش تو. رضایت بده برم شاید شهید بشم. ».
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۶/۲۸ ساعت 20:8 توسط سرباز سید علی
|
برق غضبی که چشم رهبر دارد